1-   چه روزهاي خوبي داشتيم، صبح تا شب باهم بوديم، وقتي هم باهم نبوديم همش تلفني حرف مي زديم وقتي هم حرف نمي زديم به فكر هم بوديم. مگه نه؟ كارمون صبح تا شب حرف بود و خنده. اما حالا ياد باد ان روزگاران ياد باد.
2-   من ديگه نمي تونم ببينمت نه اينكه نميخوام ببينمت، خيلي دلم مي خواد ببينمت تا باهم روزها و جاهايي كه بوديم رو تكرار كنيم. اما نه تو اوني و نه من اونم. چرا و چطوري اينجوري شد نميدونم.حالا هم تو سعي مي كني از نو بسازيش و هم من ، ميشه يا نميشه، نمي دونم. فكر مي كنم نشه ديگه.
3-   خيلي دوستش داشتم، هميشه دوستش داشتم، مي دونستم كه پيداش مي كنم، تا اينكه يه روز ديدمش، خودش بود،خود خودش.عاشقش شدم، خوب شد كه عاشقش شدم. عاشقش بودم، خيلي عاشق، خيلي خوب بود، عاشقي رو نميگم. خودشو مي گم شديم يك روح در دو بدن، اما با يك درد بي درمون، بود و بود، بازم خوب بود تا اينكه يه روز روزگار كارشو كرد، جدايي، اما نتونست بخاطر پاكي و گرمي عشق كاري از پيش ببره. بعد جور ديگه اي وارد شد، جوري كه هيچ چيز و هيچ كس ياراي تحملشو نداره، گذشت زمان، مگه ماندني ها كه ما نمانديم، باضافه دوري از هم، اينجا بود ر كه عشق مريض شد و با تمام گرمي و زيبايي هاش تاب تحمل نياورد و مرد، مردم گفتند: يكيشون اون يكي رو كشت خودش هم قبلا مرده بود ، اما عجيبه كه هنوز ميگه دوستش دارم.
4-   خوب من- نه، خوب من برات كمه خوب همه ، خوب همه ي خاطرات خوش زندگيم ، از نوجواني تا وقتيكه ديدمت، مي دوني عاشقت بودم و آرام آرام عشق رو با تو تجربه كردم و تو بهونه زندگي دوباره ام شدي.
5-   شاد بودن تنها اتفاقيه كه انسان ميتونه از زندگي بگيره.